عمرت را درست نکن عمر چند صباحی گذشت حکایت هستی ما صفحه ای از دفتری افسانه ای می ماند همان صحبت است همان زیبایی همان ایجاز . اگر خدا یک لحظه فراموش میکرد که من یک عروسک پیر هستم و یک تکه زندگی به من میداد، احتمالاً هر چه به ذهنم میرسید را نمیگفتم، اما به هر چه گفتم فکر میکردم، کمتر میخوابیدم. و بیشتر رویاپردازی کنم چون می دانستم. هر دقیقه که تماس چشمی برقرار می کنیم، شصت ثانیه جدید را از دست می دهیم. وقتی دیگران ایستاده بودند راه می رفتم و وقتی دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم. وقتی دیگران صحبت می کردند گوش می کردم و چقدر دوست نداشتم بستنی شکلاتی بخورم، کینه ها و نفرت هایم را روی یک تکه یخ می نوشتم و زیر آفتاب دراز می کشیدم. آدم بزرگ و خوش زاده هم باشد، با زبان مردم احساس راحتی نمی کند، چون: اگر زیاد کار کنند، می گویند احمق! اگر کمتر کار کنی می گویند تنبلی.اگر ببخشی می گویند زیاده روی می کنی! اگر جمع گرا باشد می گویند خسیس است.اگر ساکت باشد می گویند لال است!اگر حرف بزند می گویند دلش پر است!اگر روزه بگیرد و نماز شب بخواند می گویند منافق است! و اگر نکند می گویند کافر است و دین ندارد! پس به حمد و ثنای مردم توجه نکنید و جز خدا از احدی نترسید. پس هر چه می خواهی باش، شاد باش، مهم نیست این خوشبختی چگونه قضاوت می شود. بدان که امروز زندگی است و جوهر زندگی، در مدت کوتاه آن همه واقعیت های زندگی ما گنجانده شده است: هدیه رشد، شکوه حرکت، شکوه زیبایی، آری دیروز خاطره ای بیش نیست و فردا فقط یک رویاست اما اگر برای امروز خوب زندگی کنی، همه دیروزهایت به خاطرات خوش و همه فرداهایت تبدیل به رویاهای امید خواهند شد. پس امروز را خوب بدانید امروز آغاز سحر است. به کودکی گفتند: عشق چیست؟ گفت: بازی کن. به نوجوانی گفتند: عشق چیست؟ گفت: دوست. به جوانی گفتند: عشق چیست؟ چیزی نگفت، آهی کشید و من خیلی گریه کردم. به گل گفتم: عشق چیست؟ گفت: خوشبوتر از من. به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من زیباتر. به شب گفتم: عشق چیست؟ گفت: داغتر از من تو چی؟